چهار ماهگی یه دختر شیرینم
"92/10/14" چهار ماهگیت مبارک میوه شیرین دلم الهی هزارساله بشی ...
نویسنده :
مامان عاطفه
11:35
اولین آتلیه دختر نازم
"92.11.23" *****آنیتا و امیرعلی جون *****امیر علی 40روز از آنیتا بزرگتره "92.11.25"اولین باری که رفتی آتلیه و چقدر عالی همکاری کردی و فقط لبخند و خنده واقعا که این اسم فقط برازنده وجود شما نازنینه "92.11.26" شیطون بلا ببببببببببله!!!!! "92.11.27" چه خواب نازی. عاششششششششششششششششقششششششششششم ...
نویسنده :
مامان عاطفه
11:34
گلچینی از عکس های زیباترین زیبای هستی صفرتا یک ماهگی
ساعات اولیه تولد نتونستیم اثر پاهای کوچولو و خوشگلت رو بگیریم اما خدا رو شکر عکسش رو داریم آنیتا در روز دوم تولد تو بغل مامانی:تمام شب پیش خودم بودی :خانوم، آروم،پرابهت،اون روزها و شب ها تکرار ناپذیر و وصف نشدنی اند جیگرگوشه مامان،این دو روز اولین و تنها جایی بود که نام خانوادگی یه مامان رو شما بود. روز سوم فرشته مامان روز چهارم همش خواب نبودی ها مامانی اما من عکس های خوابت رو خیلی دوس دارم روز پنجم روز ششم این النگو رو مامان گل و انگشتر رو عمه جون براتون آوردن آنیتا در آغوش عمو آرمان"روز ششم" *عموجون دوست دارم*"*پدرمهربونم عاشق خنده ذوقت هستم انشاءالله همیش...
نویسنده :
مامان عاطفه
11:25
گلچینی از عکس های زیباترین زیبای هستی یک تا دو ماهگی
یک ماه و پنج روزگی"20مهر92" یک ماه و نه روز"24مهر92" یک ماه و نیم"30مهر92" تکواندو کاری دختر مامان؟!!!!!! یک ماه و بیست روز یک ماه و بیست و یک روز 9آبان 92 ساندویچت کردم تا یه لقمه ت کنم خوردنی مامان دو ماهگیت مبارک عزیز نازنینم ...
نویسنده :
مامان عاطفه
7:52
گلچینی از عکس های زیباترین زیبای هستی دو تا سه ماهگی
"17آبان 92" دو ماه و یک روزگی مسجد مهدیه رشت یا حضرت علی اصغر(ع)،یا حضرت رقیه (س)،یا امام زمان(عج) ... "20آبان92" "26آبان92" "28آبان92" آنیتا با لباس قدیمی خاله ریحانه جانی سه ماهگیت مبارک دختر گلم،دردونه مامان،نفس مامان ...
نویسنده :
مامان عاطفه
7:44
آنیتا در پارک
در تاریخ 26/2/93دختر گلم رو به همراه مادرجون و باباحاجی و خاله جانی و پدر بردیم پارک بام سبز لاهیجان. اولش دخترم تو تعجب بودی و اما وقتی سوار اسب تکان دهنده شدی خیلی خوشت اومد.اونجا همه نازت میدادن و شما براشون دست تکون میدادی،قربونت برم که اینهمه خانوم و آرومی مامانی قبلا که شما نبوده هر بار پارکی می رفتم از نگاه کردن به وسایل بازی و بچه های شاد در حال بازی لذت میبردم وآرزو داشتم یه روز دختر خودم رو در حال بازی ببینم. دیشب اولین چیزی که به محض ورود به پارک به ذهنم رسید آرزوی قدیمیم بود،خدای مهربون رو هزاران بار شکر که با قدم...
نویسنده :
مامان عاطفه
8:17